سال های کودکی و نوجوانی
بنده چهارم تیرماه 1324 برابر با چهاردهم رجب 1364 در رستم آباد شمیران متولد شدم. مرحوم شهید شاه آبادی در مسجد ما نماز می خواند و امروز هم مسجد رستم آباد به نام شهید شاه آبادی نامگذاری شده است. حتی زمانی می خواستند نام محله را به نام شهید شاه آبادی تغییر دهند.
رستم آباد محله ای تاریخی است و زمانی که شهرداری تهران میخواست محلات را شناسنامه دار کند، من تاریخچه این محله را برای شهرداری نوشتم. یکی از بزرگان این محل، مرحوم حاج آخوند رستم آبادی است که از علمای تراز اول زمان مشروطه بود؛ همتراز و هم عقیده مرحوم شیخ فضل الله نوری که در مسجد مدرسه مروی پشت سر ایشان نماز خوانده بود.
مرحوم حاج آخوند رستم آبادی مجتهد مسلم و از شاگردان شیخ مرتضی انصاری بود که یکی از معاریف علمای شیعه به شمار می رود. خانواده مادری ما نسل اندر نسل از اهالی رستم آباد شمیران بودند، اما پدرم در حومه حضرت عبدالعظیم به دنیا آمده و از اهالی آنجا بود. خود ما در محله رستم آباد به دنیا آمدیم. من در شش سالگی به مدرسه «بهرام» رفتم، اما مدتی بعد مدرسه ای دیگر به نام «افشار توس» در نزدیکی منزل ما ساخته شد.
افشار توس، رئیس شهربانی دولت دکتر مصدق بود که به دست مخالفان مصدق و همان کسانی که بعدها کودتای 28 مرداد را به پا کردند، کشته شد. او را به غار تلو در نزدیکی لواسان بردند و دفن کردند که سرانجام جسد او پیدا شد.
بعد از کودتا، نام مدرسه را به مدرسه نادر افشار تغییر دادند. در دوره نخست دبیرستان باز هم به مدرسه بهرام رفتم. آن زمان مثل حالا - که دوباره به قدیم بازگشته اند - دبیرستان دو دوره بود؛ سیکل اول و دوم. سیکل اول از اول دبیرستان تا سوم بود و در سیکل دوم انتخاب رشته میکردند. من برای سیکل دوم به مدرسه جم قلهک رفتم و رشته طبیعی - تجربی امروز - را انتخاب کردم.
در کنکور سراسری دانشگاه ها در سال 43 رتبه چهل و نه را کسب کردم و به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران راه یافتم؛ البته برای رشته های مربوطه به هر دانشگاهی می توانستم بروم. بعد از هفت سال در سال 1350 دوره طب عمومی تمام شد و من برای ادامه تحصیل، رشته تخصص اطفال را انتخاب کردم.
یکی از دلایلی که من تخصص اطفال را انتخاب کردم این بود که مرحوم دکتر قریب در راس این رشته بود و من میخواستم شاگرد ایشان باشم؛ از این رو سه سال دوره تخصصی را در خدمت ایشان بودیم. پس از اتمام این دوره برای دوره فوق تخصص عفونی اطفال به دانشگاه جانز هاپکینز آمریکا رفتم و از سال 53 تا امروز عضو کادر آموزشی دانشگاه هستم.
من برادر ندارم و تنها پسر خانواده هستم؛ اما پنج خواهر داشتم که دو نفر از آنها مرحوم شدند. خودم هم شش فرزند - چهار پسر و دو دختر - دارم که همگی ازدواج کرده اند که از همه شان راضی هستم. همه اهل تدین و تحصیل هستند.
علاقه به تاریخ اسلام و تاریخ ایران
من کلاس سوم دبستان و 9 ساله بودم که در کنار درس خواندن، متون ادبی و تاریخی را هم مطالعه میکردم. مرحوم پدرم باسواد و معلم قرآن بود که در قامت یک کارمند ساده دولت امرار معاش میکرد. در عین حال بسیار مذهبی بود؛ به طوری که تعدادی از افرادی که در رستم آباد «قرآن خوان» شدند، تحت تعلیم پدر من بودند.
هرگاه مرحوم شهید شاه آبادی نبودند یا به زندان می افتادند، پدرم را وامی داشتند که پیش نماز باشند؛ در حالی که ایشان روحانی نبودند. ایشان اهل مطالعه و خواندن متون تاریخی و مذهبی بودند. مثلا یادم هست که در آن زمان در دوره دبستان کتاب هایی همچون گلستان سعدی، اسکندرنامه منوچهرخان حکیم، کتاب جلال العیون مرحوم مجلسی، هزار و یک شب، کلیله و دمنه و کتاب هایی از این دست را در خانه داشتیم و من آنها را می خواندم. از این رو نیازی نبود در ادبیات در مدرسه چیزی یاد بگیرم، بلکه معلم برگه های کسانی را که املایشان مشکل داشت به من می داد تا تصحیح کنم.
مثلا پدرم کتاب «حمله حیدری» را می خواند. حمله حیدری متعدد است که یکی از معروفترین آنها متعلق به میرزا بمانعلی کرمانی است. این کتاب، وصف جنگ های امیرالمومنین(ع) به سبک شاهنامه و شعر فارسی است که جنبه های اسطوره ای هم به آن داده اند. من هم این کتاب را خوانده ام. نکته ای بگویم که شاید برای جوان های امروز آموزنده باشد؛ دبیرستانی که من در آن درس می خواندم تا منزل ما فاصله داشت و برای همین پدرم به من کرایه ماشین می داد تا با اتوبوس به مدرسه بروم. اما من پیاده میرفتم و پول ها را جمع می کردم تا بتوانم کتاب بخرم. یک کتابفروشی به نام «سعادت» در منیریه بود که وقتی پول های من جمع می شد برای خرید کتاب به آنجا مراجعه می کردم. علاقه من به کتاب از همان دوره شروع شد و همیشه این علاقه را داشتم.
نسبت به تاریخ اسلام، ایران و تشیع علاقه بیشتری دارم. خود علاقه نکته اصلی است. الان همین کتاب تاریخ شیعه به چاپ دهم رسیده است. تعداد کتاب هایی که بنده تاکنون تالیف کرده ام بیش از 140 کتاب است؛ «مقدمه نهضت مشروطیت» دومین کتابی بود که از بنده منتشر شده بود که چندین نوبت تجدید چاپ شد. اما در سالهای اخیر به دلیل فراغت بیشتری که داشتم، فرصت بیشتری برای پرداختن به این کارها یافتم.
ماجرای نخست وزیری
در دو دوره به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی شدم؛ یک بار در سال 60 به مجلس معرفی شدم و در سال 64 هم نظر مقام معظم رهبری این بود که بنده دوباره به عنوان نخست وزیر معرفی شوم؛ اما برخی به حضرت امام(ره) گفته بودند که اگر نخست وزیر تغییر کند، ممکن است در جنگ دچار مشکل شویم. امام هم فرمودند نخست وزیر عوض نشود. در همان زمان - سال 64 - مقام معظم رهبری در مقام ریاست جمهوری به من فرمودند که می خواهم تو را به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی کنم؛ بنده هم گفتم هر چه شما بفرمایید مطاع است. اما در نهایت مصلحت امام(ره) این بود که نخست وزیر به خاطر جنگ عوض نشود.
البته از این موضوع دلخور نشدم. اگر سیر زندگی سیاسی من را ببینید مشاهده می کنید که در موارد مختلفی سمت های گوناگونی پیش آمد که اگر امر دایر بود که بپذیرم یا نپذیرم، اگر تکلیف نبود اشتیاق چندانی نشان نمی دادم. حتی در نخستین دورهای که به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی شدم، به تعبیر امروز با هیچ شخص و گروهی «لابی» نکردم.
من یک نماینده بودم که روی صندلی های مجلس نشسته بودم و موافق و مخالف صحبت می کردند. من می دیدم که اعضای سازمان مجاهدین انقلاب - که هنوز به دو طیف راست و چپ تقسیم نشده بودند - همگی با من مخالفت می کردند. من «دم» هیچ گروهی را ندیده بودم. شاید اگر به تعبیر امروزی ها شروع به «لابی» می کردم و وعده وزارت به اشخاص و گروه ها میدادم شاید اوضاع به گونه دیگری رقم می خورد؛ اما این کار را نکردم.
فعالیت های یک روز معمولی
بنده معمولا کم می خوابم. در ایامی که کار بیشتری دارم حدود پنج ساعت. اگر 16 ساعت کار کنم، معمولی است؛ یعنی من از بعد دیپلم تا به حال، حداقل به اندازه دو یا سه نفر کار کرده ام. دانشجو که بودم، در دبیرستانها هم معلم بودم و فیزیک و شیمی درس میدادم تا بتوانم بخشی از هزینه تحصیلم را تامین کنم.
یکیشان مدرسه جهان آرا در قلهک بود که به نظرم هنوز هم با همان نام دایر است. می خواهم عرض کنم که طبیعت اینجانب این طور نیست که در جایی ثابت بنشینم و وقت را به بطالت بگذرانم. اگر کیف من را باز کنید میبینید که پرینت کتابهای در دست تالیف را درون آن گذاشته ام و در ماشین یا هر جای دیگری که فرصتی پیش بیاید آنها را تصحیح می کنم.
در ایام عید هم چند روزی به شیراز رفتم. کتابی با عنوان «تاریخ معاصر ایران» دارم که در سال سوم دبیرستان تدریس می شود؛ در بخشی از این سفر مشغول نوشتن تکمله ای با موضوع بیداری اسلامی برای این کتاب بودم تا به چاپ جدید آن اضافه شود. از ابتدای انقلاب تاکنون کشمکش فراوانی بر سر نوشتن تاریخ معاصر وجود داشت تا اینکه بالاخره آقای مظفر، بنده و یک گروه مشخص را برای این کتاب انتخاب کردند.
بخش دیگری از فعالیت های روزمره من حضور در بیمارستان است و بخش مهمی از ساعات کاری را در دفتر مشاورت مقام معظم رهبری سپری می کنم. در عین حال در جلسات مجمع تشخیص مصلحت، فرهنگستان علوم پزشکی، شورای عالی انقلاب فرهنگی و دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی هم شرکت می کنم. من هیچ گاه وقت خالی نداشته ام و همیشه مشغول کاری بوده ام. در حقیقت شب ها زیاد نمی خوابم؛ وقتی به بستر خواب می روم به دلیل خستگی شاید در کمتر از یک دقیقه خوابم می برد. هیچ وقت برای خوابیدن تلاش نمی کنم.
تدریس در دانشگاه ها و سمت های اجرایی
قبلا دانشگاه تهران بودم؛ اما برای اینکه راحت تر بتوانیم به بیمارستان مسیح دانشوری رفت و آمد کنیم، به دانشگاه شهید بهشتی منتقل شدم و اخیرا عنوان استاد ممتاز را کسب کردم. دانشگاه شهید بهشتی 1200 نفر کادر آموزشی دارد که تعداد معدودی استاد ممتاز هستند. بعد از انقلاب از دوم آذر 1358 به عنوان معاون وزیر بهداری در دولت شورای انقلاب - که بعد از دولت مهندس بازرگان روی کار آمد - مشغول فعالیت شدم، در خرداد 59 به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی انتخاب شدم و در مهر1360 به عنوان اولین نخست وزیر از سوی آیتالله العظمی خامنه ای به مجلس معرفی شدم که به دلیل مخالفت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی رای نیاوردم؛ چراکه آنها با آقای مهندس موسوی هماهنگ بودند.
سرانجام آقای موسوی به مجلس معرفی شد و به نخست وزیری رسید که کابینه ایشان عملا با غلبه اعضای سازمان مجاهدین انقلاب بود. 25 آذر60 به عنوان وزیر خارجه به مجلس معرفی شدم و توانستم رای اعتماد نمایندگان را کسب کنم.
تا 31مرداد 1376 و تا زمان آقای خاتمی در چهار دولت وزیر خارجه بودم. آقای خاتمی از من خواست که به عنوان وزیر بهداری در کابینه ایشان باشم اما بنده عذرخواهی کردم. از آن زمان تاکنون مشاور رهبر معظم انقلاب هستم. درست در همان روزی که من از وزارتخارجه بیرون آمدم، حکم مشاورت مقام معظم رهبری برای من صادر شد.
بنده چهارم تیرماه 1324 برابر با چهاردهم رجب 1364 در رستم آباد شمیران متولد شدم. مرحوم شهید شاه آبادی در مسجد ما نماز می خواند و امروز هم مسجد رستم آباد به نام شهید شاه آبادی نامگذاری شده است. حتی زمانی می خواستند نام محله را به نام شهید شاه آبادی تغییر دهند.
رستم آباد محله ای تاریخی است و زمانی که شهرداری تهران میخواست محلات را شناسنامه دار کند، من تاریخچه این محله را برای شهرداری نوشتم. یکی از بزرگان این محل، مرحوم حاج آخوند رستم آبادی است که از علمای تراز اول زمان مشروطه بود؛ همتراز و هم عقیده مرحوم شیخ فضل الله نوری که در مسجد مدرسه مروی پشت سر ایشان نماز خوانده بود.
مرحوم حاج آخوند رستم آبادی مجتهد مسلم و از شاگردان شیخ مرتضی انصاری بود که یکی از معاریف علمای شیعه به شمار می رود. خانواده مادری ما نسل اندر نسل از اهالی رستم آباد شمیران بودند، اما پدرم در حومه حضرت عبدالعظیم به دنیا آمده و از اهالی آنجا بود. خود ما در محله رستم آباد به دنیا آمدیم. من در شش سالگی به مدرسه «بهرام» رفتم، اما مدتی بعد مدرسه ای دیگر به نام «افشار توس» در نزدیکی منزل ما ساخته شد.
افشار توس، رئیس شهربانی دولت دکتر مصدق بود که به دست مخالفان مصدق و همان کسانی که بعدها کودتای 28 مرداد را به پا کردند، کشته شد. او را به غار تلو در نزدیکی لواسان بردند و دفن کردند که سرانجام جسد او پیدا شد.
بعد از کودتا، نام مدرسه را به مدرسه نادر افشار تغییر دادند. در دوره نخست دبیرستان باز هم به مدرسه بهرام رفتم. آن زمان مثل حالا - که دوباره به قدیم بازگشته اند - دبیرستان دو دوره بود؛ سیکل اول و دوم. سیکل اول از اول دبیرستان تا سوم بود و در سیکل دوم انتخاب رشته میکردند. من برای سیکل دوم به مدرسه جم قلهک رفتم و رشته طبیعی - تجربی امروز - را انتخاب کردم.
در کنکور سراسری دانشگاه ها در سال 43 رتبه چهل و نه را کسب کردم و به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران راه یافتم؛ البته برای رشته های مربوطه به هر دانشگاهی می توانستم بروم. بعد از هفت سال در سال 1350 دوره طب عمومی تمام شد و من برای ادامه تحصیل، رشته تخصص اطفال را انتخاب کردم.
یکی از دلایلی که من تخصص اطفال را انتخاب کردم این بود که مرحوم دکتر قریب در راس این رشته بود و من میخواستم شاگرد ایشان باشم؛ از این رو سه سال دوره تخصصی را در خدمت ایشان بودیم. پس از اتمام این دوره برای دوره فوق تخصص عفونی اطفال به دانشگاه جانز هاپکینز آمریکا رفتم و از سال 53 تا امروز عضو کادر آموزشی دانشگاه هستم.
من برادر ندارم و تنها پسر خانواده هستم؛ اما پنج خواهر داشتم که دو نفر از آنها مرحوم شدند. خودم هم شش فرزند - چهار پسر و دو دختر - دارم که همگی ازدواج کرده اند که از همه شان راضی هستم. همه اهل تدین و تحصیل هستند.
علاقه به تاریخ اسلام و تاریخ ایران
من کلاس سوم دبستان و 9 ساله بودم که در کنار درس خواندن، متون ادبی و تاریخی را هم مطالعه میکردم. مرحوم پدرم باسواد و معلم قرآن بود که در قامت یک کارمند ساده دولت امرار معاش میکرد. در عین حال بسیار مذهبی بود؛ به طوری که تعدادی از افرادی که در رستم آباد «قرآن خوان» شدند، تحت تعلیم پدر من بودند.
هرگاه مرحوم شهید شاه آبادی نبودند یا به زندان می افتادند، پدرم را وامی داشتند که پیش نماز باشند؛ در حالی که ایشان روحانی نبودند. ایشان اهل مطالعه و خواندن متون تاریخی و مذهبی بودند. مثلا یادم هست که در آن زمان در دوره دبستان کتاب هایی همچون گلستان سعدی، اسکندرنامه منوچهرخان حکیم، کتاب جلال العیون مرحوم مجلسی، هزار و یک شب، کلیله و دمنه و کتاب هایی از این دست را در خانه داشتیم و من آنها را می خواندم. از این رو نیازی نبود در ادبیات در مدرسه چیزی یاد بگیرم، بلکه معلم برگه های کسانی را که املایشان مشکل داشت به من می داد تا تصحیح کنم.
مثلا پدرم کتاب «حمله حیدری» را می خواند. حمله حیدری متعدد است که یکی از معروفترین آنها متعلق به میرزا بمانعلی کرمانی است. این کتاب، وصف جنگ های امیرالمومنین(ع) به سبک شاهنامه و شعر فارسی است که جنبه های اسطوره ای هم به آن داده اند. من هم این کتاب را خوانده ام. نکته ای بگویم که شاید برای جوان های امروز آموزنده باشد؛ دبیرستانی که من در آن درس می خواندم تا منزل ما فاصله داشت و برای همین پدرم به من کرایه ماشین می داد تا با اتوبوس به مدرسه بروم. اما من پیاده میرفتم و پول ها را جمع می کردم تا بتوانم کتاب بخرم. یک کتابفروشی به نام «سعادت» در منیریه بود که وقتی پول های من جمع می شد برای خرید کتاب به آنجا مراجعه می کردم. علاقه من به کتاب از همان دوره شروع شد و همیشه این علاقه را داشتم.
نسبت به تاریخ اسلام، ایران و تشیع علاقه بیشتری دارم. خود علاقه نکته اصلی است. الان همین کتاب تاریخ شیعه به چاپ دهم رسیده است. تعداد کتاب هایی که بنده تاکنون تالیف کرده ام بیش از 140 کتاب است؛ «مقدمه نهضت مشروطیت» دومین کتابی بود که از بنده منتشر شده بود که چندین نوبت تجدید چاپ شد. اما در سالهای اخیر به دلیل فراغت بیشتری که داشتم، فرصت بیشتری برای پرداختن به این کارها یافتم.
ماجرای نخست وزیری
در دو دوره به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی شدم؛ یک بار در سال 60 به مجلس معرفی شدم و در سال 64 هم نظر مقام معظم رهبری این بود که بنده دوباره به عنوان نخست وزیر معرفی شوم؛ اما برخی به حضرت امام(ره) گفته بودند که اگر نخست وزیر تغییر کند، ممکن است در جنگ دچار مشکل شویم. امام هم فرمودند نخست وزیر عوض نشود. در همان زمان - سال 64 - مقام معظم رهبری در مقام ریاست جمهوری به من فرمودند که می خواهم تو را به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی کنم؛ بنده هم گفتم هر چه شما بفرمایید مطاع است. اما در نهایت مصلحت امام(ره) این بود که نخست وزیر به خاطر جنگ عوض نشود.
البته از این موضوع دلخور نشدم. اگر سیر زندگی سیاسی من را ببینید مشاهده می کنید که در موارد مختلفی سمت های گوناگونی پیش آمد که اگر امر دایر بود که بپذیرم یا نپذیرم، اگر تکلیف نبود اشتیاق چندانی نشان نمی دادم. حتی در نخستین دورهای که به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی شدم، به تعبیر امروز با هیچ شخص و گروهی «لابی» نکردم.
من یک نماینده بودم که روی صندلی های مجلس نشسته بودم و موافق و مخالف صحبت می کردند. من می دیدم که اعضای سازمان مجاهدین انقلاب - که هنوز به دو طیف راست و چپ تقسیم نشده بودند - همگی با من مخالفت می کردند. من «دم» هیچ گروهی را ندیده بودم. شاید اگر به تعبیر امروزی ها شروع به «لابی» می کردم و وعده وزارت به اشخاص و گروه ها میدادم شاید اوضاع به گونه دیگری رقم می خورد؛ اما این کار را نکردم.
فعالیت های یک روز معمولی
بنده معمولا کم می خوابم. در ایامی که کار بیشتری دارم حدود پنج ساعت. اگر 16 ساعت کار کنم، معمولی است؛ یعنی من از بعد دیپلم تا به حال، حداقل به اندازه دو یا سه نفر کار کرده ام. دانشجو که بودم، در دبیرستانها هم معلم بودم و فیزیک و شیمی درس میدادم تا بتوانم بخشی از هزینه تحصیلم را تامین کنم.
یکیشان مدرسه جهان آرا در قلهک بود که به نظرم هنوز هم با همان نام دایر است. می خواهم عرض کنم که طبیعت اینجانب این طور نیست که در جایی ثابت بنشینم و وقت را به بطالت بگذرانم. اگر کیف من را باز کنید میبینید که پرینت کتابهای در دست تالیف را درون آن گذاشته ام و در ماشین یا هر جای دیگری که فرصتی پیش بیاید آنها را تصحیح می کنم.
در ایام عید هم چند روزی به شیراز رفتم. کتابی با عنوان «تاریخ معاصر ایران» دارم که در سال سوم دبیرستان تدریس می شود؛ در بخشی از این سفر مشغول نوشتن تکمله ای با موضوع بیداری اسلامی برای این کتاب بودم تا به چاپ جدید آن اضافه شود. از ابتدای انقلاب تاکنون کشمکش فراوانی بر سر نوشتن تاریخ معاصر وجود داشت تا اینکه بالاخره آقای مظفر، بنده و یک گروه مشخص را برای این کتاب انتخاب کردند.
بخش دیگری از فعالیت های روزمره من حضور در بیمارستان است و بخش مهمی از ساعات کاری را در دفتر مشاورت مقام معظم رهبری سپری می کنم. در عین حال در جلسات مجمع تشخیص مصلحت، فرهنگستان علوم پزشکی، شورای عالی انقلاب فرهنگی و دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی هم شرکت می کنم. من هیچ گاه وقت خالی نداشته ام و همیشه مشغول کاری بوده ام. در حقیقت شب ها زیاد نمی خوابم؛ وقتی به بستر خواب می روم به دلیل خستگی شاید در کمتر از یک دقیقه خوابم می برد. هیچ وقت برای خوابیدن تلاش نمی کنم.
تدریس در دانشگاه ها و سمت های اجرایی
قبلا دانشگاه تهران بودم؛ اما برای اینکه راحت تر بتوانیم به بیمارستان مسیح دانشوری رفت و آمد کنیم، به دانشگاه شهید بهشتی منتقل شدم و اخیرا عنوان استاد ممتاز را کسب کردم. دانشگاه شهید بهشتی 1200 نفر کادر آموزشی دارد که تعداد معدودی استاد ممتاز هستند. بعد از انقلاب از دوم آذر 1358 به عنوان معاون وزیر بهداری در دولت شورای انقلاب - که بعد از دولت مهندس بازرگان روی کار آمد - مشغول فعالیت شدم، در خرداد 59 به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی انتخاب شدم و در مهر1360 به عنوان اولین نخست وزیر از سوی آیتالله العظمی خامنه ای به مجلس معرفی شدم که به دلیل مخالفت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی رای نیاوردم؛ چراکه آنها با آقای مهندس موسوی هماهنگ بودند.
سرانجام آقای موسوی به مجلس معرفی شد و به نخست وزیری رسید که کابینه ایشان عملا با غلبه اعضای سازمان مجاهدین انقلاب بود. 25 آذر60 به عنوان وزیر خارجه به مجلس معرفی شدم و توانستم رای اعتماد نمایندگان را کسب کنم.
تا 31مرداد 1376 و تا زمان آقای خاتمی در چهار دولت وزیر خارجه بودم. آقای خاتمی از من خواست که به عنوان وزیر بهداری در کابینه ایشان باشم اما بنده عذرخواهی کردم. از آن زمان تاکنون مشاور رهبر معظم انقلاب هستم. درست در همان روزی که من از وزارتخارجه بیرون آمدم، حکم مشاورت مقام معظم رهبری برای من صادر شد.